نوشته شده توسط : ندا

وقتی فقط کمی با خودم تنها می شوم...

می روم گوشه ی اتاقم...پشت در...کز می کنم...

و تازه یادم می آید که چه قدر دلم برای خودم تنگ شده...

این روها آنقدر تند می گذرند که حتی گاهی...وقت نمیکنم ثانیه ای جلوی آینه بایستم...

در چشمانم خیره شوم و بفهمم آنچه را که از دست دادم...به سادگی...

وقتی...دفتر گذشته ها را نگاه می کنم...برگ برگش را...

بغضم می گیرد...عجیب هم بغضم می گیرد...

بلند می شوم...می روم پشت پنجره آتشش می زنم...

و با خودم فکر می کنم...

که چه قدر خوب می شود اگر با سوزاندن دفتر خاطراتم...

گذشته ام هم با آن بسوزد...

~~~

~~~

عاقلان نقطه ی پرگار وجودند ولی...

                              عشق داند که در این دایره سرگردانند...!





:: بازدید از این مطلب : 416
|
امتیاز مطلب : 61
|
تعداد امتیازدهندگان : 20
|
مجموع امتیاز : 20
تاریخ انتشار : 8 / 12 / 1388 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: